اگر غدیر بودم!

اگر غدیر بودم!
کاش بودم و پیمان می بستم و بر سر پیمان باقی می ماندم.کاش پیمان نمی شکستند. کاش با امامشان می ماندند.
صف آرایی بزرگی بود همه ایستاده و یا نشسته زیر آفتاب سوزان، ولی امیدوار به رحمت واسعة الهی، قرار بود ندای حق از جانب پروردگار بوسیلة آخرین پیامبر خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- به سان رحمت به پیروان آن حضرت نازل شود.
مگر چه شده بود؟
همه منتظر بودند تا پیامبر خاتم- صلی الله علیه و آله و سلم- اعلام کند که بعد از خود چه کسی سرپرستی و صاحب اختیاری را به عهده خواهد گرفت. همه دست به سینه، دل به فرمان او بسته اند. از راه های دور و نزدیک آمده بودند تا بشنوند و ببینند، آخرین پیام پیامبر خود را که بارها در جاهای مختلف بیان کرده بود.
آنها که شنیدند و بودند به آنها که نشنیده اند و نبوده اند برسانند. پدران و مادران به فرزندانشان و همان طور به نسل های بعد تا قیامت منتقل شود. پیام ولایت در یک زمان و مکان مشخص گفته شد، ولی برای تمام نسل ها و زمان ها قابل اجرا است.
آه خدای من! آرزو داشتم که آن شوره زار را در آن روز گرم توقف دیده بودم!
دست بیعت به امام زمانم می دادم.گویند تشت هایی قرار دادند پشت پرده، که خانم ها به این ترتیب با مولای خود عهد ببندند.اگر من آنجا بودم آن آب را سرمه ای بر چشمان خود و یارانم می کشاندم چون به واسطة آن امام،برکت پیدا کرده بود و مثل جانم از آن دفاع می کردم.
ولی چه شد؟ چه بیعتی که فقط چند صباحی گذشت و در روز شهادت پیامبر اکرم 28 صفر وقتی گل باغ بهشت را از بین مردم چیدند، بلافاصله جریان سقیفه و داستان غم انگیز شهادت حضرت زهرا- سلام الله علیها- و غم هایی که بر ائمة اطهار را وارد کردند. اگر حقیقتاً بیعت راستین بود این همه خون های نا حق از اهل بیت نمی ریخت.
حالا بیایید با هم دست به آسمان برداریم و با خدای خود پیمان ببندیم که با امام زمان خود هستیم و به ولایت و امامت امام عصر- علیه السلام- می مانیم. آن روز خدا را شکر می کنیم که ولایت امیرالمؤمنین علی- علیه السلام- را پذیرفته ایم و بر سر پیمان با امام مهدی- علیه السلام- خواهیم ماند.
*غدیر بود.رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم :"برادر !عیدت مبارک"پیشاپیش از آفتاب ربذه سوخته بود!!
به "ابن سکیت"گفتیم"علی".هیچ نگفت،نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند!!
خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم "سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمؤمنین قرار داد"دست هایش را قطع کرده بودند!!
گفتیم :"یک سیّدی بیابیم و عیدی بگیریم "سیّدی!کسی از بنی هاشم.جسد هاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود !زندانیِ دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا،در کنج زندان ها نماز می خواندند.
*فقط همین نبود که میان بیابان بایستد ،رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تا ماندگان برسند.فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود ،صدایش کند و دستش را بالا بگیرد ،فقط گفتن جمله ی کوتاه "علی مولاست"نبود.کار اصلاًاینقدرها ساده نبود.فصل اتمام نعمت،فصل بلوغ رسالت.فصل سختی بود.
بیعت با "علی (ع)"مصافحه ای ساده نبود.مصافحه با همه ی رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه ی سه حرفی باید کشید .ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق،سخت گیر بود .این روزها ولی همه چیز آسان شده است.این روزها "علی مولاست"تکه کلامی معمولی و راحت است.
*اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیرالمؤمنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت "علی"!،اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار،حتماًجایی از راه را اشتباه آمده ایم .شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم و گرنه با او ؟!...
کار حتماًسخت بود ،صبوری بی پایان بر حق،تاب آوردن عتاب هایش حتماًسخت بود.
*آن "مردِ ناشناس"که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد،صورتش را روی آتش تنور گرفته "بچِِش!این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده".آن "مردِ ناشناس"سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید :"آه از این ره توشه ی کم ،آه از راه دراز"و ما بی آنکه بشناسیمش،همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم که با نامش شعر بگوییم ،خط بنویسیم،آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم.
عجیت است!مرد هنوز هم "مردِ ناشناس"است .
بر گرفته از کتابهای پرسمان،خدا خانه دارد.